ندار عشقم و با دل سر قمارم نيست

شاعر : شهريار

که تاب و طاقت آن مستي و خمارم نيست ندار عشقم و با دل سر قمارم نيست
که دست بردي از اين بخت بدبيارم نيست دگر قمار محبت نمي‌برد دل من
به غير گريه که آن هم به اختيارم نيست من اختيار نکردم پس از تو يار دگر
که جز مزار تو چشمي در انتظارم نيست به رهگذار تو چشم‌انتظار خاکم و بس
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نيست تو ميرسي به عزيزان سلام من برسان
چه زندگي که غمم است و غمگسارم نيست چه عالمي که دلي هست و دلنوازي نه
که تاب ديدن دلهاي داغدارم نيست به لاله‌هاي چمن چشم بسته مي‌گذرم